جدول جو
جدول جو

معنی برهم خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

برهم خوردن
به هم خوردن، مخلوط شدن
پراکنده شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن
تصویری از برهم خوردن
تصویر برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
برهم خوردن
(مُ آ)
پریشان شدن. درهم شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن.
صائب.
باطن آسوده از یک حرف برهم میخورد
غنچه تا خواهد نفس بر لب رساند بیدل است.
میرزا بیدل (از آنندراج).
تقفقف، برهم خوردن دندان. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
برهم خوردن
پریشان شدن در هم شدن، مضطرب گشتن، برپا شدن فساد و فتنه و آشوب
تصویری از برهم خوردن
تصویر برهم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
برهم خوردن
((~. خُ دَ))
پریشان شدن، مضطرب شدن
تصویری از برهم خوردن
تصویر برهم خوردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گره خوردن
تصویر گره خوردن
گره پیدا کردن، در هم پیچیده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به هم خوردن
تصویر به هم خوردن
برخورد کردن دو چیز یا دو کس به یکدیگر، کنایه از منحل شدن و از میان رفتن حزب یا جمعیت یا دستگاه، کنایه از آشفته شدن و مشوش گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ مَ دَ)
ویران شدن خانه. (آنندراج) ، ویران شدن:
از ستون آه برپا کرده ام افلاک را
گر نفس دزدم بخود این خانه بر هم میخورد.
ملاعامی نهاوندی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ دَ)
برخوردن اوراق قمار، زیر و رو شدن آنها. رجوع به بر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
بسته شدن با گره:
رشته ام تاب گره خوردن زکوتاهی نداشت
اینقدر پیچیدگی افتاد در کارم چرا؟
میرزا معز فطرت (از آنندراج).
قفل وسواسی است در کف رشتۀ اعمالها
میخورد صد جا گره تا یک گره وا میشود.
میرزا یوسف واله (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
فاسد کردن کرم میوه را و تباه شدن آن. (یادداشت مؤلف) ، فاسد شدن دندان. سوده شدن دندان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَذذ)
گردکردن. جمع آوردن. فراهم آوردن. پیوستن:
چون سواران سپه را بهم آورده بود
بیست فرسنگ زمین پیش تو لشکرگاه.
منوچهری.
آیدفرقش بسلام قدم
حلقه صفت پای و سر آرد بهم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طِ دَ)
گنگ شدن. (غیاث) (آنندراج). رجوع به سرمه به گلو کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نِ تَ)
درست کردن. جور کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
مال دیگری را بباطل خوردن. خوردن آنچه در شرع ممنوع است
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ بَ)
. به چشم آمدن. مورد توجه قرار گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
پریشانی. درهمی. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ دَ)
همراه آوردن، خوش نام. آنکه در بین مردم به خوشنامی شهرت یافته باشد. مقبول العام. و رجوع به وجاهت و وجهه شود
لغت نامه دهخدا
(نَزْءْ)
تصادم کردن. برخورد کردن. (فرهنگ فارسی معین) : بهم. خوردن دو اتوبوس.
لغت نامه دهخدا
تصویری از برهم خوردگی
تصویر برهم خوردگی
پریشانی، درهمی
فرهنگ لغت هوشیار
گره ایجاد شدن: رشته ام تاب گره خوردن زکوتاهی نداشت این قدر پیچیدگی افتاد در کارم چرا ک (معز فطرت)، ایجاد مشکلی شدن در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصادم کردن برخورد کردن، منحل شدن جمعیت حزب و غیره، آشوب شدن مزاج بهم خوردن حال شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به هم خوردن
تصویر به هم خوردن
((~. خُ دَ))
برخورد کردن، انحلال یک حزب یا گروه، بد حال شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گره خوردن
تصویر گره خوردن
((~. خُ دَ))
گره به وجود آمدن، کنایه از بروز مشکل و مانع در کار
فرهنگ فارسی معین
قاطی شدن، مخلوط شدن، راه یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد